اولین عید
بلاخره عید رسید... اولین عید زندگیت برای عید مامانی همراه باخاله و دوتا دختراش اومدن پیشمون نمیدونی چقدر خوشحال بودم اخه اولین باربود که خاله شهناز میخواست بیاد خونمون...یه مدت طولانی شده بود که اونارو نمیدیدی اخه اخرین بار که باهم ایران رفته بودیم تو دوماهت بود و اونارو یادتن نمیومد اما هممون ز این تعجب کردیم که وقتی اونارو دیدی اصلا گریه نکردی وراحت باهاشون خو گرفتی اصلا باورم نمیشد اخه تو تا کسی رو میدی گریه میکردی اما با دیدن مامانی وخاله انگار سالهاست که میشناسیشون و اونا هم خیلی دوست داشتن و حسابی خودتو تو دلشون جا کردی مو قع تحویل سال همگی دور هم جمع بودیم اما حیف...
نویسنده :
mamaniiii
17:42