سینه خیز رفتن در 7 ماهو و 5 ورزگیت
سلام بر تو دخمل خوشگلم الان که دارم اینارو میونیسم راحت گرفتی خوابیدی
یه چند روز بود که رفته بودی تو 8 ماه با تلاشهای زیاد بابایی وخودت بلاخره سینه خیز رفتی اما چه جوری
بابایی مدتا بود که همش جلوت شکلاتهای رنگی و چیزای دیگه میذاشت تا بلکه بتونی چهار
دستو پا بری اما هرکاری میگرد تو تکونی به خودت نمیدادی اما اونم ازت ناامید نمیشود و
باهات کار میکرد یه روز که دیگه ازت حرکتی ندید خسته شد تا بلند شد یهو دیدیم که خودت
سینه خیز کنان خودتو به شکلاتا رسوندی نمیدونی اونقدر ذوق کردیم که خودت تعجب کردی
از دیدنمون وقتی مثل این سربازایی که خدمت میرن خودتو به اون شکلاته رسوندی انگاری یه
کوهو بلند کرده بودی در وان حد خسته شده بودییییییی تا اومدی شکلاتو بگیری تو دستت
بابایی ازت گرفت میترسید لبه تیزش لباتو ببره اما یه چنان بغضی کردی که بابایی ور پشیمون
کردی و مجبور شد بهت بده تو هم از خخوشحال از رسیدن به هدفت شکلاتو انداختی تو
دهنت اما بابایی به یه بهونه بلاخره شکلاتو ازت گرفت خخخخخخخ اما متاسفانه عکس
نگرفتم ااخه دوربینم خراب شده :))