دسیدسی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

دخمل گلمون

واکسنات

1392/12/21 23:22
نویسنده : mamaniiii
276 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com

:Dはーと。 のデコメ絵文字                                                                                  

واکسن 2 ماهگی

 

وقتی وامدیم خونه خداروشکر با دادم قطره های استا مینوفنت تب نکردی چشت روز بد نبینه

ناناز مامان شب که شد دیدم یه خروده تب کردی وانقدر منو مامانی ترسیده بودیم مامانی تو

رو پا شویی داد منو اون شربت تب بری که دکتر داده بود بهت دادم که خداروشکر بعد نیم

ساعت تبت وامد پایین ماا تا صبح از ترس اینکه تب کنی منو مامانی نخوابیدیم که....اما

خداروشکر همون روز اول تب کردی روز بعد حالت خوب بود

واکسن 4 ماهگی

وقت واکسن 4 ماهگیت که رسید دوباره همرا با بابایی تورو بردیم همون بیمارستان که امپول

دوماهگیتو زده بودن اما این دفعه مثل دفعه قبل دیگه ساکت نبودی چون تا دکترارو دیدی

احساس غریبگی کردی و زدی زیز گریه این دفعه بدجوری گریت گرفت چون همش پاهاتو

تکون میدادی و باینمیستادی و این واکسنتم برعکی وان واکسن 2 والهگیت به دوتا پاهاتم زدن

وقتی گریتو دیدم اصلا نتونستم خودتو نگه دارم منم گریم گرفت بمیرم از گریه کبود شده بودی

خیلی بد بود وقتی واکسنتو زدن بغلت کردم اما اصلا باینیستادی حتی شیرم نخوردی بابایی

اومد بغلت کرد وقتی تو رو برد بیرون ساکت شدی ای کلک میخواستی از وان اتاق در بری

اره؟خب حقم داشتی این دفعه خیلی ادیت شدی توراه که داشتیم برمیگشتیم خونه خوابیدی

البته قبلش دوباره بهت استامینوفتن دوبرابر وزنت دادم تا هم تب نکنی هم راحت بگیری

بخوابی بعد یه ساعت انگار درد پاهات شروع شده بود و هی پاهاتو تکون میدای باعث میشود

دردت بیشتر شه تا اینکه با دادن استامینوفن و کمپرس سرد دردت التیام پیدا کرد و راحت

گرفتی خوابیدی


واکسن 6 ماهگی

عشق مامان چندروز پیش همراه با بابای رفته بودبیم که واکسنتو بزنیم دکترت گفتش که اول

باید یه ازمایش خون ازت بگیریم بعدا بری واکسن بزنی اخه تا حالا ازمایش خون ازت نگرفته

بود.. بمیرم برات هم میخواستن واکسنن بزنن هم اینکه خون باید میدادی خلاصه رفتم که

ازمایش بدی اولش خیلی میخندیدی باهمه..یه جوری که همه رو عاشق خودت کردی مامان

فدات بشه... نمیدونستی که میخوان چیکار کنن خانومی که میخواست ازت خون بگیره

خودشم دلش برات سوخت اونقدر مضلومانه نگاهش کردی که نتونستم تحمل کنم وقتی اومد

ازت خون بگیره نگاه نکردم ... عشق مامان طلاقت گریه هاتو ندارم اما خداروشکر زیاد گریه

نکردی وقتی کار خوندادنت تموم شد با بابایی و تو رفتم برای واکسن اما این دفعه چون

میدونستی میخواستن دوباره امپول بزننت گریه کردی منو بابایی ا پاهاتو گرفتیمو خانومه

واکسنتو زد الهی قربون اون اشکات بشم که همینجوری پشت سر هم میبارید خداروشکر تا 6

ماه دیگه راحت میشدی و از واکسن دیگه خبری نبود وقتی اومدیم خونه از درد و غرغر کردنت

خبری نبود تا اینکه شب یهو غرغرات شروع شد و یهو از خواب میپریدی و گریه میکردی تا اینکه

بهت قطره استامینوفن دادم و راحت گرفتی خوابیدی اما از اون به بعد تا الان که 8 روز از

واکسنت میگذره دیگه اون دسی خانوم اروم نیستی شدی دسی جیغ جیغووووووووو(شوخی

شوخی ناراحت نشی مامان) 四角いキャラ*おもしろ のデコメ絵文字

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل گلمون می باشد